midnight

هشدار: ازتون خواهش میکنم اگر مشکل قلبی دارید یا جرئت کافی ندارید حتما این وبلاگ رو ترک کنید و از دیدن حتی تصویر مطالب خودداری کنید! 💀💀💀💀💀💀

 

 در تمام کارتن هایی که در کودکی دیده اید نکته ی عجیبی وجود دارد که کاملا مخالف چیزی بود که پدر و مادر شما از شما میخواستند تا انهارا رعایت و یاد بگیرید:

تارزان لخت بود.
سیندرلا بعد از مهمانی نیمه شب به خانه میرفت. (کفشی که اندازه ی پایش بود اما از پایش درامد و بعد پای هیچکس دیگر جز خودش نرفت. اگر کفش اندازه پایش بود چرا از پیش درامد؟)
پینوکیو دروغ میگفت. 
الاعدین یک دزد بود.
بتمن ٢٠٠ کیلومتر در ساعت با ماشین در خیابان رانندگی میکرد.
سفید برفی با ٧ مرد که با اون نسبتی نداشتند در یک خانه در جنگل زندگی میکرد.
ملوان زبل یک چیز سبز رنگ در پیپش میگذاشت یا انرا دود میکرد و یا انرا میجویید و تتو چنگک که در زندان به معنای قاتل است داشت.
نقطه خوار در یک محیط عجیب چیز هایی شبیه قرص میخورد و چند روح دنبال کشتن او بودند و او از انها دائم فرار میکرد.
اسکوبی دو و شگی دو هیپی بودند که همراه دوستانشان به طرز عجیبی با روح و جن و قاتلین سریالی سروکار داشتند.
تام و جری بارها همدیگر را قطعه قطعه کردند و بی دلیل به دنبال کشتن زخمی کردن و صدمه زدن به یک دیگر بودند.
پلنگ صورتی میتوانست لباس هایش را دربیاورد.
میکی ماس راه های خودکشی را اموزش میداد.
باب اسفنجی در واقع ٤١ سالش بود ولی همچنان یک دوست مست (سندى) و یک دوست احمق داشت (پاتریک) که میتوانستند هر اشتباهی را انجام دهند!

 

این عکس چند شب پیش در یکی از بیراهه های جاده خلخال به اسالم توسط دو جوان گرفته شده است. و اما دیشب مرکز تحقیقاتی بخش ماوراءالطبیعه دانشگاه هاروارد امریکا با انتشار این تصویر پرده از این ماجرا برداشت و گفت که این موجود که به نام white demon (شیطان سفید) معروف است در قسمت های شرق ترکیه و شمالغرب ایران و جمهوری اذربایجان زندگی میکند و جزو راسته ی جنیان میباشد. به نقل از شاهدین این موجود آزاری به انها نداشته و بعد از کمی ایستادن و نگاه کردن، عرض جاده را طی کرده و ببین درختان ناپدید شده است.

 

بعضی آهنگارو اگه برعکس پخش کنید یه اتفاق وحشتناک میفته!

 

دانلود

مدت زمان: 50 ثانیه
 

 

 

این عکس از یکی از تیمارستان های متروک  در آمریکا گرفته شده است.
این زن و مرد به همراه یکی دیگر از دوستانشان که عکاس این عکس است داوطلبانه و برای کنجکاوی قصد ورود به این تیمارستان را داشتند که قبل از ورود دوستشان یک عکس از انها‌جلوی درب تیمارستان میگیرد.
انها وارد تیمارستان میشوند و شب را در انجا میگذرانند.
هنگام خروج انها فضای تیمارستان را بسبار خوفناک تعریف کردند.انها میگفتند نیمه های شب صدای گریه کودکی را میشنیدیم.صدای جیغ و فریاد به گوش میرسید و چند بار شخصی به کمر من زد و هنگامی که برگشتم کسی پشت من نبود.چند بار به وضوح دیدم که شخصی روی تخت خوابیده است اما حلو تر که رفتم کسی نبود.در ها باز و بسته میشدند و ما چندبار پشت درها میماندیم و از ترس فقط جیغ میزدیم.
انها عکس های زیادی از داخل این تیمارستان گرفتند اما در هیچکدام نکته خاصی ندیدند.
جز این عکس.
در این عکس انها دلیل تمام این اذیت هارا میفهمند.
البته انها جریمه نقدی به علت ورود به یک مکان پلمپ شده را بعد از نقل این داستان در فضای مجازی پرداختند اما بیشترین جریمه انها افسردگی شدید عکاس این عکس بود.😱😱

 


دریافت

اول: گناه کبیره و نابخشودنی است🎗
 
دوم: فردی که این عمل را انجام میدهد باید جنبه هر اتفاقی را داشته باشد🎗

سوم: نکته مهمی است، باید بدانید که شما در این عمل به هیچ وجه روح را نمیتوانید احضار کنید ولی در عوض جنیان به سراغ شما می آیند و خود را به عنوان روح مورد نظر جا میزنند. دلیل این امر هم این است که روح در این عالم هیچ قدرتی ندارد و نمیتواند با انسان ارتباط داشته باشد (مگر به امر یگانه خالق هستی)🎗

چهارم: هیچگاه به پیشگویی های آنان اعتماد نکنیدچون هیچ موجودی جز خداوند تعالی قدرت پیشگویی ندارد (جز عده ای خاص) و دلیل اینکه بعضی پیشگویی ها درست از آب در میاد این است که جنیان قدرت طی الارض دارند و به راحتی در عرض چند ثانبه با بزرگان خود در دور دست در رابطه با سوال شما مشورت میکنند و به شما پاسخ میدهند🎗

پنجم: سوالهای احمقانه نپرسید ، مثلا چه وقتی میمیرم و ...؛ آمدیم و جن بگوید 6 ماه دیگر! آن وقت چه میشود؟ فقط در این مدت ناراحت و افسرده میشوید🎗

ششم: هیچ گاه از جن نخواهید قدرت خود را نشان دهد، مثلا به جن بگویید: اگر راست میگویی آن شمع را خاموش کن...! با این کار کلید وارد شدن به دنیای خودتان را به دستشان میدهید و ...🎗

هفتم: این را بدانید که بیشر جنیانی که دعوت می پذیرند جزو جن های شرور هستند و خیلی کم پیش می آید که جن های درستکار به پستتان بخورند (به همین دلیل گفتم که نخواهید قدرتشان را نشان دهند)🎗

هشتم: سعی کنید با آنها به زبان ملایم صحبت کنید همیشه ابتدا با احترام سلام کنید و بعد بحث را به صورت محترمانه تر ادامه بدید🎗

نهم: حتما از اجتماع برای احضار روح (جن) استفاده کنید. هیچ وقت به سرتون نزنه تنهایی روح را احضار کنید، حداقل اجتماع که به نظر من باز هم کمه دو نفره که اکیدا باید بزرگسال باشند. خواهش میکنم که افراد کوچکتر دست به این کار نزنند🎗

دهم: بهتره اتاق را تاریک کنید و حدالامکان از دو عدد شمع استفاده کنید. چون شمع باعث جمع شدن تجمع انرژی میشود (از نظر علمی ثابت شده) و زمان انجام این کار را به نیمه شب اختصاص دهید، چون در نیمه شب و سکوت حکم فرما باعث تمرکز حواستان میشود🎗

یازدهم: باید از تمرکز حواس خوبی برخوردار باشید، به هیچ وجه استرس نداشته باشید، چون میتواند باعث آزرده خاطر شدن و یا حتی سوء استفاده طرف مقابلتان شود🎗
 
دوازدهم: به محض اتمام کار از جن خداحافظی کنید، اگر شیطنت کرد خداحافظی نکرد تنها چاره تان این است که خودتان سکه را روی گزینه خداحافظی ببرید. حتما هم بعد اتمام کار صفحه کارتان را ببندید.
سعی کنید در کنار خود قرآن داشته باشید❗️
 

یک شب مثل همیشه از سرکار برگشتم منزل با خانواده شام خوردیم تلویزیون یک فیلم میداد مشغول نگاه کردن بودیم که من دیگه خوابم برد حدود ساعت دو و نیم نصف شب با صدای همخوانی که شبیه به اپرا بود چشم هام باز شد در حالت خواب و بیداری بودم و تو ذهن خودم فکر می کردم خوابم چشم هام که کمی باز شد دیدم یک نفر با لباس راهبههای مسیحی با قد خیلی بلند روبروی من ایستاده و اون شب برخلاف همیشه که ما در خانه یک لامپ روشن میگذاشتیم اون شب همه لامپ هارو قبل خواب خانواده خاموش کرده بودند. خلاصه این فرد با حیبت بزرگ و قد بلند جلوم ایستاده بود واز نوری که از پنجره می تابید روی صورتش فقط ته ریشش رو میدیدم که متوجه شدم مرد هستشot صدای همخوانی همچنان حدود یک دقیقه ادامه داشت تا اینکه سکوت شد و این مرد قد بلند بدون اینکه تکان بخورد همچنان جلوی من بود که یکباره تمام خانه پر شد از جیغ، چشم تان روز بد نبیته جیغ هایی می شنیدم که تا به حال نظیرش رو ندیدم اون لحظه تازه فهمیدم بیدارم اومدم بلند بشم دیدم اصلا نمی تونم از جام بلند بشم فقط مثل میمون میتونستم راه برم چهار دست و پا، t در چنین شرایطی قطعاً شما به فکر فرار از درب خروجی دارید اما یک حس به من می گفت برم داخل اتاق خواب سراغ مادرم برادرم کنار من خوابیده بود اون بیدار شد و دید پدرم هم همینطور وقتی به طرف اتاق می رفتم دیدم دورم حدود 200 نفر انسان که اون طرفشون معلومه مثل شیشه سرم جیغ می کشن. ما یک گلدون داشتیم خیلی سنگین بود دیدم که اون فرد قد بلند برداشت وکوبید زمین. خلاصه هرطوری بود رفتم چهاردست و پا سراغ مادرم داخل اتاق خواب درهر گوشه از اتاق یک نفر قد بلند دست بهسینه ایستاده بودن و سر تکون میدادن. تنها کسی که تو خواب بود و بیدار نشده بود مادرم بود. یه نفر یعقه مادرمو داخل خواب گرفته بود و تکونش میداد تا رسیدم به مادرم اون فرد رو پرت کردم کنار دقت کنید وقتی به اون کسی که مادرمو گرفته بود هلش دادم افتاداون طرف یعنی جسم بود برادرم به زور پرید و لامپ رو روشن کرد شاید باورتون نشه اما همه شون تویه هوا جمع شدن مثل شن روان از پنجره سریع رفتن بیرون. حالا ما از شدت ترس نمی تونیم حتی روی پا وایسیم شوکه شده بودیم و من اونجا فقط به این فکر می کردم وقتی ادم میمیره دیگه چه خبره خلاصه لباس پوشیدیم و رفتیم بیرون از خونه و 2 ماهی وارد خونه نمیشدیم خانوادم به طوری ترسیده بودند که حتی تو خیابون هم تنها نمیرفتیم..

من 2 داستان مختلف تو 2 سال واسم اتفاق افتاده...
اولین داستان برمیگرده به سال 1389 که وسط اموزشی بودم...(( این جریانا واقعا اتفاق افتاده واسم )) پسرایی که رفتن خدمت میفهمن من چی میگم...وسطای اموزشی ما رو بردن اردوی سربازی..( 3 روز و 4 شب ) پادگان اموزشی من حالا کجاست وسط بر بیابون ( میبد یزد که تا شهر 8 ساعت راه )
سرتونو درد نیارم شب اول با هر زور و ضربی بود گذشت شب دوم بعد از پست ساعت 3 صبح میخواستم برم گلاب برتون ( در ضمن دستشویی های اونجا از این قدیمیا بود که با کاه گل و اجر و در قدیمی کلا بگم داغون بود )رفتم دستشویی بعد از 2دقیقه شلوار و لباس گرم کن و شلوار زیر و خیلی داستانای دیگه در اوردم تا نشتم 10 ثانیه نگذشت یه احساسی به من دست داد که سقف دستشویی رو نگاه کن...من بد بختم سرمو بالا اوردم 20 ثانیه به جنی که سه کنج توالت به صورت مرد عنکبوتی وار نشته بود،من و اون جن محترم 25 ثانیه چش تو چش زل زدیم به هم.... زبونم بند اومده بود...لال لال بودم...تنها کاری که تونستم بکن، عربده زنان بدون اینکه شلوار رو بکشم بالا از دستشویی فرار کنم....تا جایی که فرمانده گردان از چادرش پرید بیرون گفت فلانی این چه وضع لباس چیشده منم فقط ترسیده بودم و زبونم بند اومده بود... همون شب با نوشتن به فرمانده فهموندم که اینجا جن دیدم.((لازم به ذکر که از اون دستشویی ها تا چادرای ما حدود 2 دقیقه پیاده رویه ))بعد 2 هفته تازه شروع کردم با لکنت زبون حرف زدن...واقعا از تاریکی میترسیدم...
اما اتفاق بعدی دقیقا 1 سال 7 ماه بعد اون جریان واسه من پیش اومد...