midnight

هشدار: ازتون خواهش میکنم اگر مشکل قلبی دارید یا جرئت کافی ندارید حتما این وبلاگ رو ترک کنید و از دیدن حتی تصویر مطالب خودداری کنید! 💀💀💀💀💀💀

من 2 داستان مختلف تو 2 سال واسم اتفاق افتاده...
اولین داستان برمیگرده به سال 1389 که وسط اموزشی بودم...(( این جریانا واقعا اتفاق افتاده واسم )) پسرایی که رفتن خدمت میفهمن من چی میگم...وسطای اموزشی ما رو بردن اردوی سربازی..( 3 روز و 4 شب ) پادگان اموزشی من حالا کجاست وسط بر بیابون ( میبد یزد که تا شهر 8 ساعت راه )
سرتونو درد نیارم شب اول با هر زور و ضربی بود گذشت شب دوم بعد از پست ساعت 3 صبح میخواستم برم گلاب برتون ( در ضمن دستشویی های اونجا از این قدیمیا بود که با کاه گل و اجر و در قدیمی کلا بگم داغون بود )رفتم دستشویی بعد از 2دقیقه شلوار و لباس گرم کن و شلوار زیر و خیلی داستانای دیگه در اوردم تا نشتم 10 ثانیه نگذشت یه احساسی به من دست داد که سقف دستشویی رو نگاه کن...من بد بختم سرمو بالا اوردم 20 ثانیه به جنی که سه کنج توالت به صورت مرد عنکبوتی وار نشته بود،من و اون جن محترم 25 ثانیه چش تو چش زل زدیم به هم.... زبونم بند اومده بود...لال لال بودم...تنها کاری که تونستم بکن، عربده زنان بدون اینکه شلوار رو بکشم بالا از دستشویی فرار کنم....تا جایی که فرمانده گردان از چادرش پرید بیرون گفت فلانی این چه وضع لباس چیشده منم فقط ترسیده بودم و زبونم بند اومده بود... همون شب با نوشتن به فرمانده فهموندم که اینجا جن دیدم.((لازم به ذکر که از اون دستشویی ها تا چادرای ما حدود 2 دقیقه پیاده رویه ))بعد 2 هفته تازه شروع کردم با لکنت زبون حرف زدن...واقعا از تاریکی میترسیدم...
اما اتفاق بعدی دقیقا 1 سال 7 ماه بعد اون جریان واسه من پیش اومد...
من تو دوره خدمت چندتا رفیق پیدا کردم....یه شب یکی تز اومد که شبونه بریم بهشت زهرا...
از 10 نفری که این پیشنهاد رو شنیدیم 4 نفر پیچیدن به بازی که ما نیستیمو فلانیمو خلاصه...
منم عین جو زده ها...(( کسر لاتی میومد اونجا جا بزنی...البته احمقانه ترین کاره به خدا )) گفتیم بریم...خلاصه ماشین جور شد و بعد 20 دقیقه رسیدیم...البته اونی که تز داده بود یه راه بلد بود که مارو میبرد صاف سر قبر های خالی...
راستی اون موقع مود شده بود که پسرا میرفتن تو قبر میخوابیدن...ما 6 نفر یک به یک رفتیم تو یه قبر خوابیدم و سنگ لحد رو میزاشتن که مثلا استغفار کنیم...که چقدر هم کردیم...نوبت به من رسید...تو درون من یه چیزی میگفت نرو که بعدا پشیمون میشی ولی دوباره اون کسر لاتی و جو زدگی پیش اومد...
رفتم...سنگ اول رو گزاشتن تا سنگ اخر برسه من شروع کردم ذکر گفتن و دعا خوندن و چشمام رو بستم...احساس کردم که فضا عوض شد...یه جوری فهمیدم یکی کنارمه...چشام رو که باز کردم یه جفت چشم قرمز جلوم دیدم...دقیقا صورت به صورت نفسم بند اومد...یه بوی تعفن غیر قابل تحمل پیچید تو قبر دوباره لال شدم،زبونم بند اومد و با نور موبایلی که روشن بود چهره کثیف و داغون جن رو دیدم...چشمایی مثل اتیش..صورتی کریح داغون...بوی تعفن..موهای ژولیده..اون لحظه بیهوش شدم ((ادامه جریان از طرف دوستم شنیدم)) میگفت وقتی رفتی پایین ما منتظر بودیم بعد 5 الی 10 دقیقه صدامون کنی که سنگا رو ور داریم...میگفت نزدیک به 40 دقیقه اون تو بودی...یکی از بچها که حوصلش سر رفت یه دفعه شروع کرده به صدا زدنت و تیکه انداختن...که بس کن..بیا بیرون...چقدر ریا کاری...تو که نماز خون نیستی چرا الکی مارو فیلم کردی...وقتی دیدیم جوابی ندادیم نگران شدیم،گفتیم شاید خوف قبر گرفتت سنگارو ور داشتیم دیدیم بیهوش شدی...با هزار بدبختی در اوردیمت بیرون زنگ زدیم اورژانس تا برسه اب پاچیدیم دیدیم رنگت مثل گچ دیوار سفید میشه بعد چند لحظه کبود میشه نمام بدنت...میگفتن تا 3 روز من تو بیمارستان بستری بودم...خدا رو شکر میکنم از اینکه اون جن منو تسخیر نکرده...وگرنه که.....
بازم خدا رو شکر...ببخشید زیاد بود...سرتون درد گرفت ولی واقعی بود...

 

  • night wolf

نظرات  (۹)

0_0
حقشونه
👌😅دقیقا من جای روحه دارم لذت میبرم
  • دنیای کامپیوتر ...
  • به من ترس منتقل نکنید.
    .
    .
    .
    من هنوز 14 سالمه! آرزو دارم...
    خخخخخخخ
    من باور نکردم
    ینی چی میشه؟😁
    😂😂مواظب خودت باش

    بنظرم این داستان دومش الکی بود چون من قبرهای خالی بهشت زهرا رو دیدم که به تعداد زیادی کندن حاضر و آماده ولی سنگهای لحد اونجا نیست ،اونا رو بعداً که مرده را میخان دفن کنند میارن.

    نظری ندارم آره اونا که خالی هستن حالا شاید به اونا داده باشن
  • 𝕱𝕬𝕶𝕰 "|
  • پشمام...باز خوبه الان سالمی...برام سوال شد://چند سالته مگ؟

    آقای دنیای کانپیوتر چی میگی من که 10 سالمه نمی ترسم شما دیگه باید جای خود داشته باشی

     

    من دلم نمیخواد با جن و روح در ارتباط باشم ترجیح میدم اس سی پی ها بکشنم تا این اتفاقا بیفته. ..

    چه خوب منم اس سی پی رو به جن و روح از این جور حرفا ترجیح میدم

    از میبد تا یزد فقط یک ساعت و خورده ای راهه 😂

    از قم ۵ ساعته یزدیم دیگه میبد که جای خود دارد

    ارسال نظر

    کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی