مامانم با دوستاش رفته بودن مشهد زیارت. من و بابام خونه تنها بودیم شب خوابیدم که دیدم از خواب پا می شم مامان پشت چرخش که تو هال گذاشته بود داشت خیاطی می کرد بعد من دوباره چشامو بستم که بخوابم دیدم مامانم اومده بالا سرم و منو بیدار می کنه چشامو باز کردم دیدم پشتش به من دم در ااقم وایستاده بعد هی منو صدا می کنه میگه بیا منم پاشدم رفتم هال دیدم بابام متکاشو برداشته اومده رو زمین خوابیده داشتم بابامو نگاه می کردم که دیدم مامانم سمت خروجی می ره و همش منو صدا می کنه میگه بیا داشتم می رفتم سمت مامانم که یهو تو عالم خواب یادم اومد مامانم اصلا خونه نیستش یهو با خودم فکر کردم اینکه من دارم می رم دنبالش اصلا شبیه مامانم نیست مامان من که انقد لاغر نیست تو همین فکر بودم که اونیکه شبیه مامانم بود یهو تبدیل به یه دود غلیظ و سیاه شد و رفت سمت اسمون یهو از خواب پریدم واقعا ترسیده بودم دویدم سمت هال تا برم اتاق بابام اینا یهو دیدم بابام دقیقا همونجایی خوابیده که من تو خواب دیده بودم .........
هیچی منم رفتم متکا مو برداشتم اومدم پیش بابام خوابیدم
- ۹۶/۰۶/۲۵
- ۲ نظر