این داستانم مال سه یا چار سال پیشه.یادمه اونموقع ما عید نوروز بود ومیخاستیم بریم خونه عموم و هروقت ک به اونجا میرفتیم چند روزی میموندیم خونه عموم خیلی بزرگ بودفک میکنم شب دوم بود ک اونجا بودیم و منو یع پسر عموهام و سه تا عموهامو بابام نشسته بودیم پا تلوزیون و داشتیم فیلم میدیدم زنهای خانواده هم تو اتاق خاب بودند و خابیده بودند و یکی از دختر عمو هام در اتاق خودش ک طبقه بالای خانه بود ما محو فیلم بودیم ک یهو دیدیم دختر عموم ک ۲۴ سالش بود دآره با جیغ میاد پایین وقتی جیغ رو زد و داشت میومد پایین همه به خود اومدیم و تا اومد ازش پرسیدیم ک جیشده و گفت گ داشتم میخابیدم ک صدای خنده شنیدم از زیر تخت و بی هوا نگاه کردم زیر تخت و دوتا چشم سرخ کشیده دیدم و اومدم یکی از عموهام ک فهمید دختر عموم خابالو بوده و خیالاتی شده گفت این حرفاچیه برو بگیر بخاب گفت ن نمیرم دیگ عمومم گفت باش و گفت خودم میرم بعد نیم ساعت ک دیگ همه مردا داشتن میخابیدن چون جا نبود منو عموم رفتیم بخابیم تو اتاق بالایی و من تو راه پله ها به عموم گفتم عمو یه وقت واقعت نباشه گفت بچه ای عمو اخه چی باش مثلا جن منم ک گفتم عموم ک هست از چیزی نباید ترسید رفتیم خابیدیم عموم رو تخت و منم بغل تخت من ک حدود چهل دیقه خاب بودم از صدای داد عموم پریدم بالا دیدم عموم پاشو گزاشت رو زانومو فرار منم ک زانوم درد گرفته بود اروم اروم اومدم به طرف پایین همینطور ک داشتم میومدم پشتمو یه نگاه کردم
احساس کردم چیزی دیدم ولی چیزی نبود رفتیم تو حال و همه بلند شدن و بابام میگفت این چه مسخره بازیه در اوردین و عموم میگفت باور کنین یه چیزی یع دفعه پرید روم تا چشامو وا کردم دیدم یه چیزی زل زده بهم و سریع اومدم پایین و همینطور ک عموم داشت داستانو تعریف میکرد یه لحظه تو حیاطو نگاه کردم و یه سایه مو بلندی رو دیدم ولی خوب زل زدم دیدم دیگ چیزی نیس دوباره خابیدیم و کسی بالا نرفت منو پسر عموم هم پیش هم جلو درگاه اشپزخونه خابیده بودیم و داشتم براش میگفتم ک چیشد ک زانوم درد گرفت ک یهو دوتایی باهم سیخ شدیمو به پته پته افتادیم و باهم یه کله دیدیم ک موهاش تا پایین اومده بود و از ترس رفتیم زیر پتو و داشتیم همو نگا میکردیم تا خابمون برد و صبح شد...
- ۹۶/۰۶/۲۴
- ۰ نظر
- ۹۶/۰۶/۲۴
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.