سلام به اونایی مثل من فکر میکردن که غیر انسان دیگه هیچی وجود نداره
این داستان رو نمیخوام بگم دروغه یا واقعیت خودتون قضاوت کنید
من یه پسر فوق العاده نترسم و و اصلا به روح و همزاد و جن و فلان ندارم همیشه هرکیو که این مسائلو تعریف میکرد مسخره میکردم تا اینکه یه روز پدرم واسه عمل بیمارستان بود و منم با یه دنیا فکر و مشغله کاری وهزار جور دغدغه مردونه،دلم داشت منفجر میشد رفتم یه لیوان آب بخورم دیدم یکی تو آشپزخونست اولش فکر کردم خواهرمه رفتم جلو سلام دادم دیدم پاهاش رو زمین نیست فقط نمیدونستم اون کیه و چیه ترسی نداشتم تا اینکه در گوشم از پشت سرم بهم گفت شرلوک من یه باد دهن آروم رو حس کردم و بیحال و خسته شدم وقتی که افتادم دیدم یکی داره بهم میخنده من اون موقع واقعا از ترس زبونم بند اومد ولی انگاری قفل شده بودم، برادرم اومد منو دید وگفت خدایا چه بلایی سرت اومده من روبازوهام جای چنگ بود،ولی به دلم ترس راه ندادم شب خوابیدم و بازم یکی میگفت شرلوک بعد رفتم دنبال صدا با اینکه یکم ترس داشتم من دوباره اون دخترو دیدم بایه سرعت خاصی اومد جلوم تمام بدنم داشت میلرزید و توان حرکت نداشتم ولی یه آن گفتم خدااااااا دستم رفت بالا و محکم خرد تو صورت اون دختر و اون رفت ولی به من سر تکون میداد پدرمم از بالکن افتاده بود بخاطر همین موضوع اینو بعد عملش بهم گفت ببخشید حرفامطولانی شد ازهمتون یه خواهشی دارم همیشه اسم خدا از زبونتون نیفته خدا یاور همهی ماست .
این داستان رو نمیخوام بگم دروغه یا واقعیت خودتون قضاوت کنید
من یه پسر فوق العاده نترسم و و اصلا به روح و همزاد و جن و فلان ندارم همیشه هرکیو که این مسائلو تعریف میکرد مسخره میکردم تا اینکه یه روز پدرم واسه عمل بیمارستان بود و منم با یه دنیا فکر و مشغله کاری وهزار جور دغدغه مردونه،دلم داشت منفجر میشد رفتم یه لیوان آب بخورم دیدم یکی تو آشپزخونست اولش فکر کردم خواهرمه رفتم جلو سلام دادم دیدم پاهاش رو زمین نیست فقط نمیدونستم اون کیه و چیه ترسی نداشتم تا اینکه در گوشم از پشت سرم بهم گفت شرلوک من یه باد دهن آروم رو حس کردم و بیحال و خسته شدم وقتی که افتادم دیدم یکی داره بهم میخنده من اون موقع واقعا از ترس زبونم بند اومد ولی انگاری قفل شده بودم، برادرم اومد منو دید وگفت خدایا چه بلایی سرت اومده من روبازوهام جای چنگ بود،ولی به دلم ترس راه ندادم شب خوابیدم و بازم یکی میگفت شرلوک بعد رفتم دنبال صدا با اینکه یکم ترس داشتم من دوباره اون دخترو دیدم بایه سرعت خاصی اومد جلوم تمام بدنم داشت میلرزید و توان حرکت نداشتم ولی یه آن گفتم خدااااااا دستم رفت بالا و محکم خرد تو صورت اون دختر و اون رفت ولی به من سر تکون میداد پدرمم از بالکن افتاده بود بخاطر همین موضوع اینو بعد عملش بهم گفت ببخشید حرفامطولانی شد ازهمتون یه خواهشی دارم همیشه اسم خدا از زبونتون نیفته خدا یاور همهی ماست .
- ۹۶/۰۷/۱۹
- ۱۶ نظر
- ۹۶/۰۷/۱۹