midnight

هشدار: ازتون خواهش میکنم اگر مشکل قلبی دارید یا جرئت کافی ندارید حتما این وبلاگ رو ترک کنید و از دیدن حتی تصویر مطالب خودداری کنید! 💀💀💀💀💀💀

 

تابستان 19 سالگی ام بعد از امتحانات دانشگاه تصمیم گرفتم تو راهی که همیشه بهش فکر میکردم قدم بزارم. زندگی مادی و دنیا بنظرم بیش از پیش تکراری پوچ و بیهوده بود ..چاره ای نداشتم

به توصیه ی یکی از کتابهای راهنمای تصوف شروع کردم به گرفتن روزه ی اب . مدت چهل روز بود شب روز ششم بود که هوسم به اراده ام پیروز شد و یک گوجه فرنگی خوردم . روزه اب تموم شد و من قدرت اینو نداشتم که چهل روزو از سر بگیرم از فردای اونشب شروع به روزه معمولی ترک حیوانی و ترک همه چیزهای مادی لذت بخش کردم افطارم معمولا تکه ای نون و اب بود بعد از ده روز تصمیم گرفتم همزمان شروع به ذکر خوندن بکنم

تو کتاب اثرات شگفت انگیز و سحر امیزی برای هر ذکر نوشته شده بود . من اذکار دیدن عجایب رو انتخاب کردم . ذکرها عبارت بودن از یک ذکر کوتاه هزار و یک مرتبه که من هر روز ده هزارو یک مرتبه میخوندم بعلاوه یک دعای تقریبا یک صفحه ای که روزی بیست و هفت مرتبه بود و یک دعای نسبتا طولانی

اذکار خیلی خیلی زودتر از چیزی که تصور میکردم اثر کردند . شب روز چهارم یا پنجم بعد از شروع ذکر خوندن بود که وقتی بخواب رفتم مثل اینکه تنم فورا خوابید اما من کاملا هوشیار بودم توی فضای سیاه و تاریک وجودم... انگار منتظر بودم . بعد از حدود دو ساعت چشمانم ناگهان باز شد انگار چشمام میخواستن از حدقه بزنن بیرون

نگاهم به سقف بود که دریای فوق العاده زیبایی رو رو سقف دیدم امواج پی در پی .. طوفان..همونطور که چشمام به سقف دوخته شده بودن من هیچ تسلطی به تنم نداشتم حتی پلک هم نمیزدم انگار سنگ بودم بعد از 15-20 دقیقه چشمام محکم بسته شدن چند دقیقه بعد بحال خودم اومدم چشمامو باز کردم خیلی خسته بودم بخواب رفتم.

این تجربه همزمان با روزه ها و اذکار هر دو شب یکبار تکرار میشد بعد از اونشب دو بار دیگه اون دریای طوفانی رو رو سقف دیدم بار سوم صخره ای هم گوشه ای بود بار چهارم یک قصر فوق العاده شبیه قصر چینی ها دیدم که دو طبقه بود بالای طبقه دوم یک درخت زیبا پر از شکوفه بود اذ نزدیکی قصر یک چشمه رد میشد

بار پنجم پروانه ای بلوری با بالهایی با گوشه های گرد که هر بالش حدود یک دست بود از بالای سرم پرواز کرد و روی دیوار نشست

اونشب انگار اون جسمم نبود و داشت ذکرای عربی نا اشنا تند تند زمزمه میکرد.

من از تجربیاتم خیلی شاد بودم فراموش کرده بودم ظاهرم شبیه یک مرده متحرک با دور چشمای سیاه و کبود شده

غرق در دنیای جدیدی که دو شب یکبار راس ساعت 1:30 تا دو شب ظاهر میشد بودم حتی یک بار ظهر وقتی کاملا هوشیار بودم چیزهایی دیدم

یک روز که داشتم یکی از کتابها رو میخوندم چشمم به دعایی افتاد که مربوط به احضار جن بود ..نمیدونم چرا اونموقع انقدر از خودم مطمئن بودم...

 

بعد از افطار غسل گرفتم چند رکعت نماز حاجت و بعد اون دعای طولانی احضار جن....

اونشب هیچ اتفاقی نیافتاد. روز بعد مادربزرگم مهمون اومد طفلک از دیدن چهره من شوکه شد فکر میکرد رو به موتم ! این شد که مادر بزرگ مهربونم بزور چنتا کتلت چپوند تو حلقم

با خوردن گوشت ترک حیوانی من باطل شده بود و من نمیتونستم بدون ترک حیوانی ذکر بخونم تصمیم گرفتم چند روز کنار بکشم روزه هارو هم قطع کردم زندگیم بحالت عادی برگشته بود .

---------------------------------------------------------

اتاق من پنجره ای بزرگ داشت که مشرف به گلخونه ی سنگی بود بالای گلخونه نورگیر بود دور گلخونه شیشه نداشت رو سنگای مرمر فقط چنتا گلدون کوچیک بود پنجره اتاقم که حدود نیم متر از کف اتاق فاصله داشت همیشه باز بود بخصوص تابستون که پنجره های نورگیر هم باز بودن و از سقف باد خنکی وارد اتاقم میشد

 

سه روز از قطع ترک حیوانی من گذشته بود شب نزدیکای ساعت دو بود و من سرحالو بیخواب مشغول خوندن یک کتاب علمی بودم .جایی که نشسته بودم از پنجره حدود یک و نیم متر فاصله داشت . یک دفعه انگار یکی به سرعت سرمو طرف پنجره چرخوند ...چشمم به چشم موجودی افتاد که درست پشت قاب پنجره بود ...

نگاهش وجودمو خاکستر کرد..چشمای متوسطش سفیدی نداشت سیاهه سیاه بود...برق مختصری تو چشماش بود مژه و ابرو نداشت سرش کمی از سر انسان کوچکتر بود سرش گوشه بالای پنجره بود معلوم بود قدش خیلی بلنده موهاش کوتاه و پر کلاغی بود. پیشونی خیلی بلندش برخلاف پوست گونه هاش صاف بود لبای باریک و دهن گشادی داشت با یه لبخند کریه که همه صورت خاکستریشو چروک کرده بود

نمیدونم چند دقیقه خیره بهش یخ زده بودم ثانیه ها مثل ساعتها میگذشت وقتی کمی بخودم اومدم خواستم اسم خدا رو ببرم که از اونجا بره .اما زبونم.. انگار زبون یه لال مادرزاد بود تنها چیزی که از زبونم خارج میشد تته پته بود مایوسانه مثل دیوانه ها دستامو تکون میدادم و تته پته میکردم ..اون تمام مدت خیره بمن با لبخند موذیانش تماشام میکرد حتی نمیتونستم فریاد بکشم انگار هیچکس نبود کمکم کنه..

بالاخره متوجه قرانی که روی میز چوبی قدیمی گذاشته بودم شدم یاٌسم امید شد تا خواستم برش دارم اون جن ناپدید شد

 

بعد از اونشب توبه کردم دیگه حتی ذکر هم نخوندم مدتها طول کشید که بحالت عادی برگردم تا شش ماه بعد ماجرا غرق در عرق از خواب میپریدم و هذیون میگفتم اگه شب یه دفعه ای کسی رو

تو گلخونه میدیدم بی اختیار تته پته میکردم انگار باز اونو دیدم

الان چند سال از اون ماجرا گذشته شاید باز هم بخوام وارد متافیزیک شم اما دیگه هیچوقت سراغ اجنه نمیرم

  • night wolf

نظرات  (۱۳)

مرسی عالی بود 

مطلب بیشتری بزارید
چشم

:)

  • پیمان محمدی فرد
  • سلام.
    اگر هدفت این بود با این وبلاگ که در ما وحشت ایجاد کنی
    بهت تبریک میگم .... ما رو گرخوندی....
    وبلاگت خیلی خفنه.

    :))
    قربونت بازم بیا
    ویلاگت حرف نداره
    ممنونم
    سلام از اینکه خاطره خود از جن رو به اشتراک گذاشتی ممنونم. و به احتمال قوی اون موجودی که دیدی یکی از جنهای عزیز بوده البته توصیفی که شما از جن کردید بخاطر ترس و هیجانتون زیاد دقیق نبود من بعنوان کسی که دوسال موکل جن داشتم و از نزدیک با خانواده اش ارتباط داشتم جز زیبایی چیز دیگه ای ندیدم شما میتونین از طریق ایمیل خاطره کامل من رو دریافت کنین البته من درنظر دارم تجربه زندگی خودم با این خلقت بی نظیر خداوند رو بصورت فیلمنامه دربیارم تا تصورات غلط همه عوض بشه
    داداش شما وجه ترسناک قضیه رو ندیدی
    جن هم خوب داره هم بد راه احضارشم هم خوب داره هم بد
    در کل من که ندیدم تا حالا ولی طبق شنیده ها هم میتونن خوب باشن هم بد هم زشت و هم زیبا
    کلی خوف کردم :|
    واقعا حالت بدی داشت این نوشته D:
    همممم اگه ترسیدی بگو بیام پیشت
    بابا اگه من جات بودم الان هفت تا کفن پوسونده بودم معتاد وبت شدم خیلی خفنه اصلا حرف نداره همین الانم پاهام سر ویخه
    بیا این نویسنده هاشو برگردونیم مطلب بذارن توش
    باش
  • کاربر حذف شده...
  • خوبی؟
    خداوکیلی این چرندیات چیه مینویسی؟ احتمالا فیلم ترسناک زیاد میبینی مخت تعطیل شده...
    اینجا یه وبلاگه بامطالب ترسناک و ما وظیفه مون اینکه هرچیزی که احساس رب و وحشت رو به مخاطب بده رو ارسال کنیم که شامل داستان میشه که این داستان هم ارسالی از یک داستان نویس هستش و نکته ی دوم درسته اینجا وب ترسناک و وب ادبی نیست اما در هر صورت رعایت ادب الزامیه شماحق نداری با حرفاتون به نویسنده دلشو بشکونین اگه بدتون اومد خیلی راحت میتونید راحت دکمه ی اکسیت رو بزنید و برید از وب بیرون
  • فرشته بی بال
  • در نظر با کامنت اقا حسین و پاسخ خودتون

    درسته جن هم خونب داره هم بد هم مسلمون داره هم کافر و تغریبا توی همه ادیان جن هاهم وجود دارند

    نوعی جن هستند که بهشون میگن شیطان سیاه که بسیار زیبا هستند (طبق شنیده هام) که اسامی مختلفی هم دارند مثل تسخیر کننده یا مرگ آور

    و موکلین که مثل مراقب ها میمونند تغریبا و کار حکم اورارو انجام میدن تا اجنه  وارد زندگی انسان ها نشن یا اگه شدن برن تو دنیای خودشون و خودشون طی شرایط خاص نشون میدن

    خیلی جالب بود اگه هر اطلاعات که بنظر درست میاد داشتید در اختیار مام قرار بدین

    من چه جور ادمی ام

     

    تو ناااااااازی .

    وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

    ..

    سلام شاید باورتون نشه ولی من یکی از اونایی هستم که به جوونیم قسم صداشون رو شنیدم، در ضمن ۳ نفر بودیم نه یه نفر...تا چند روز ۳ نفرمون مریض بودیم... اگه دوس داشتین تا براتون تعریف کنم

    خوشحال میشم تجربیاتتون رو با ما به اشتراک بذارید 

    عالییی^^

    من هرروز میام وبت چند تا داستان میخونم ومیرم ^.^

    وبت خیلی خفنهه  

    مرسی

    ارسال نظر

    کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی