midnight

هشدار: ازتون خواهش میکنم اگر مشکل قلبی دارید یا جرئت کافی ندارید حتما این وبلاگ رو ترک کنید و از دیدن حتی تصویر مطالب خودداری کنید! 💀💀💀💀💀💀

چند ماه پیش عصرپاییزی ، خونه تنها بودم داشتم تلویزیون نگاه می کردم ، هوا کم کم داشت تاریک می شد ،رفتم همه ی لامپها ی اتاق ها و حیاط رو روشن کردم دوباره اومدم تلویزیون نگاه کنم ، بعد از مدتی ناخودآگاه احساس خوف و ترس کردم، در حالی که بارها و بارها من روزها و شب ها خونه تنها مونده بودم و این اولین بار بود که بی دلیل می ترسیدم ، احساس می کردم کسی به جز من هم تو خونه اس و حرکاتمو زیرنظر داره و مواظب منه ، پیش خودم گفتم شاید تنهایی باعث همچین احساسی شده ،

برا همین زنگ زدم به مامان و بابام و پرسیدم که کی از عروسی برمیگردن ، اونا هم گفتن که ساعت 9 ، 10 شب میان... سه چهار ساعت تنهایی تو اون شرایط برام واقعا سخت بود ،یا باید سه چهار ساعت تو اون سرما میزدم بیرون یا از دوستان و آشنایان دعوت می کردم بیان خونمون ، پس زنگ زدم به دو تا پسرعموهام و سعی کردم بدون اینکه متوجه ترس من بشن دعوتشون کنم تا بیان، گفتم که آهنگهای جدید دانلود کردم فلش مموریشونو بیارن تا آهنگ بزنم ، خوشبختانه اونا هم قبول کردن ولی بیست ، سی دقیقه طول می کشید تا اونا برسن ، به ناچار صدای تلویزیونو زیاد کردم و سعی کردم خودمو مشغول نگه دارم ... ولی رفته رفته احساس ترس و خوف من بیشتر می شد و صورتم از ترس عرق کرده بود...

 

 

 

بعد بیست دقیقه دیگه نتونستم بمونم، پیش خودم گفتم الانه که برسن، چند دقیقه بیرون باشم بهتر از این که اینجا تنها باشم ، رفتم کاپشن و کلاهمو برداشتم و پوشیدم، چراغهای اتاق رو خاموش کردم ، فقط چراغ حیاط رو روشن گذاشتم ... اومدم در حیاط رو باز کردم رفتم بیرون تا خواستم در رو ببندم پسر عموم داد زد نبند اومدیم ... بعد سلام و احوال پرسی پرسید جایی می خواستی بری ؟ منم برا اینکه متوجه قضیه نشن گفتم نه می خواستم برم یک کم برا امشب میوه و تخمه و آجیل خرید کنم تا دور هم خوش باشیم ! پسر عموهام نذاشتن گفتند فقط نیم ساعت می تونند باشند چون کار واجبی دارند باید برند ... حالا من مونده بودم که بعد نیم ساعت که اینا رفتند می خوام چیکار کنم ....

 

با هم رفتیم تو خونه وارد حال شدم کلید چراغ رو زدم روشن نشد ، رفتم کلید چراغ اتاقهای دیگه پذیرایی ، خواب ، آشپزخانه رو هم زدم بازم روشن نشدن ، با نور موبایل کنتور برق را رو هم چک کردیم درست بود بعد چند دقیقه تلاش ، پسرعموم گفت حتما لامپها اتصالی چیزی شده سوختن ، چهار پایه آوردم رفتم بالا لامپ رو چک کنم دیدم لامپ باز شده و هر لحظه امکان داشت بیافته پایین، انگار یکی لامپها رو باز کرده بود ،لامپ رو سفت کردم روشن شد، در کمال ناباوری تمام 5 لامپ داخل خونه شل شده بودند ... بعد اینکه لامپها روشن شدن قضیه رو برا پسرعموهام تعریف کردم ، اونا هم گفتند بهتره امشب اینجا تنها نباشی و تا اومدن مامان بابات با هم بیرون باشیم ....

 

با ماشین 3 ساعتی گشتیم و شام رو هم بیرون خوردیم ولی همش تو ذهنم این سوال بود که کی می تونه در عرض بیست سی ثانیه همه ی لامپ های خونه رو باز کنه و بعد در بره!

 

 

بعد اینکه مامان بابا اومدن ماجرا رو تعریف کردم ولی اونا زیاد جدی نگرفتند ، بابام گفت که لامپ ها رو من شل کرده بودم و از این حرفا که من نترسم ....

چهار پنج روز بعد این ماجرا پدرم خونه تنها بود و من و مامانم رفته بودیم شهرستان ،پدرم تعریف میکنه :

همه ی چراغها رو خاموش کردم و گرفتم خوابیدم ... حول حوش ساعت 2 بود که از خواب پریدم دیدم چراغ اتاق خواب روشنه رفتم پذیرایی دیدم چراغ اونجا هم روشنه ، همه ی پنج لامپ خونه روشن شده بود ... بابام میگه زیاد جدی نگرفتم گفتم شاید از بس خسته بودم یادم رفته خاموش کنم...چراغها رو خاموش کردم گرفتم خوابیدم بعد نیم ساعت دوباره با نور لامپ اتاق بیدار شدم بازم همه ی لامپ ها روشن شده بود ... این بار رفتم آشپرخونه یک چاقو برداشتم همه ی کمد ها اتاقها ، دستشویی، حمام رو گشتم ولی کسی نبود ، اتاقها رو هم قفل کردم، اومدم پذیرایی تلویزیون رو روشن کردم، صداشو قطع کردم ،چراغها رو هم خاموش کردم .... رو مبل دراز کشیدم ولی با نور تلویزیون چشممو دوخته بودم به کلید لامپ ، تا ببینم کی لامپ ها رو روشن می کنه ....

یک ساعتی منتظر موندم خبری نشد یواش یواش داشت خوابم می گرفت و چشمام بسته می شد که یهو دیدم چراغها روشن شدن ولی چیزی ندیدم ... فوراً از مبل بلند شدم رفتم سمت کلید لامپ دیدم به پایین فشار داده شده و روشن شده ... در ها رو چک کردم دیدم قفله ...

پدرم اون شب تا صبح بیدار مونده بود و فردا ماجرا رو برا دوستاش تعریف می کنه و اونا هم چند سوره از قرآن و دعا رو سفارش می کنند که بخونه ، بعد از اون شب دیگه این اتفاق تکرار نشد ....

  • night wolf

نظرات  (۳)

یا خوده خدا
من همین جوریش ترسو هستم ومواقع حساس یاد روح های تو فیلما میوفتم که البته معتاد فیلم ترسناکم
حالا اینارو هم میخونمو هیچی دیگه

مگه مجبوری خب؟

من یه سوال داشتم به نظرتون طبیعیه توی سه شب ۳ لامپ بترکن یا از کار بیفتن؟

و یک چیز دیگه اینکه من از هدفونم وقتی که کنارم هستش استفاده نمیکنم یک صداهایی ازش میاد ولی وقتی نزدیک گوشم میبرم صدایی نمیاد ؟

. نه طبیعی نیست

ببینم... عادیه که وقتی زمان طولانی از خدا می خوای یه نشونه برای اثبات وجودش بده و یه شب که خوابیدی، بیدار میشی و پتورو از روی سرت میکشی پایین و یه نور به شکل آدم فقط در حد ۱۰ یا ۲۰ سانتی متر که سفیدم هست ببینی و تا میبینتت قرمز بشه و یه حالت ترسناکی به خودش بگیره و وقتی پتو رو از ترس میکشم روی سرم و بعد دوباره که جرعت پیدا میکنم و بیرونو نگا میکنم هیچی نیست... و وقتی تو خونه تنهام اصلا احساس تنهایی نمیکنم و احساس راحتی بیشتری دارم چون احساس میکنم حداقل یه نفر توی خونه مراقبمه و یدور یکی در خونمونو زد وقتی تنها بودم و وقتی از چشمی در دیدم، دیدم یه آدم با یه چشم زخمیه و از ترس رفتم تو اتاقم و بعد یه مدت که در خونه باز شد و صدای بابام اومد که صدام زد و وقتی قضیه رو بهشون گفتم، گفتن حتما دزد بوده. ..

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی