midnight

هشدار: ازتون خواهش میکنم اگر مشکل قلبی دارید یا جرئت کافی ندارید حتما این وبلاگ رو ترک کنید و از دیدن حتی تصویر مطالب خودداری کنید! 💀💀💀💀💀💀

 

⚜️ در سال ۲۰۱۲ بود که در فیس بوک زنی به نام جولیان ویدیویی اپلود شد که در ان فرزندش در حال حرف زدن با یک دوست خیالی بود. بچه که حدودا یک سال داشت در حال تکان دادن دست هایش و حرف زدن با یک زبان بیگانه بود. او دست هایش را بالا و پایین میاورد و طوری رفتار میکرد که انگار در حال لمس کردن ان دوست خیالی هم هست! سپس مادرش او را صدا میزند و میپرسد که داری با کی حرف میزنی؟ بچه ناگهان با همان زبان عجیب شروع میکند پاسخ دادن اما مادر چیزی نمیفهمد.

⚜️ ویدیو در همین حد بود اما چندی بعد شخصی به مادر یک پیام شخصی داد و گفت که من ویدیو کودک شما را چند بار دیدم. انرا عقب جلو کردم و خوب به صدا گوش دادم. اگر در همان لحظه که برای بار دوم از فرزندتان میپرسید که چه دیده است، شخصی با صدای کلفت میگوید "رایان" شما این صدا را مطعمنا نشنیده اید اما کاملا واضح است. صدایش کم است اما میتوان شنید. حتی اگر به فرزندتان نگاه کنید متوجه میشوید که او وقتی صدای رایان را میشنود یک لحظه ایست میکند و باز شروع به حرف زدن میکند!

 

  • night wolf

نظرات  (۲۴)

  • آواز عسکری
  • چه جالب !
    علمی بود مگه ؟؟ 
  • آواز عسکری
  • خوب چی بگم ؟!
    باید بگی واااااااااااای میترسم 
  • فاطمه حسینی
  • فیلمشو میخوام😐

    اگه پیدا کردم میذارم لینکش خراب بود
  • آواز عسکری
  • واییی ترسیدم خوب شد؟!
    بلــــــــــــــــه
    ممنون که میترسی 
  • آواز عسکری
  • باشه اصلا من ترسو جنابعالی پسر شجاع ولی خداوکیلی خیلی مطلبش ترسناک نبود

    میدونم قرارم نبود خیلی ترسناک باشه
    هدفم سکته دادن کسی نیست

  • آواز عسکری
  • سلام ببخشید من یک عذرخواهی به شپا بدهکارم مطلبی که از طریق من در حدود یک ساعت قبل به شما ارسال شد کار بردار کوچکترم بود ه است آواز
     شپا کیه؟ چه اسم ترسناکی 
    یعنی تو خودت نسیتی یاخدا من دارم میترسم پس کی هستی؟؟؟ 
  • آواز عسکری
  • من خودم هستم شپا یعنی(شما)
     هان ترسیدما
  • آواز عسکری
  • واقعا؟! :-|
    بله 
  • آواز عسکری
  • آخه نازی:-)
    .

    ی بار منو خالم نشسته بودیم دختر خالم 8 ماهش بود داشت باروسری بازی میکرد و میچرخید انگار ی نفر داره باهاش بازی میکنه منو خالم خیلی تعجب کرده بودیم خالم ازش فیلم گرفت قشنگ حس میکردیم داره با ی نفر بازی میکنه داشتیم از ترس میمردیم ی جا وایساده بودیم و هیچی نمیگفتیم و  حدود 5 دقیقه بازی میکرد و ما هم میترسیدیم کاری کنیم عجیب بود عجیب...!!!!

    منم بعضی شبا در کمال آرامش از خواب بیدار میشم و یه نفرو میبینم با قد بلند و کلاه که غیب میشه میره تو دیوار

    :"(

    عررررررررررررر

    بیچاره مامانش حالا چیکار کنه

    خوبه دیگه بچه سرگرم میشه دوست پیدا کرده
  • لوک خوش شانص
  • وا مصیبتا :/

    ای وای .

    ما هم یکی ازاین بچه ها داریم نمیدتیم مشکل مغزی داره یا نه واقعا با یکی دیگست  

    باهاش حرف میزنه 

    بعضی وقتا دعواشون میشه میفههمی دعوا 

    اون ازش منت کشی هم میکنه تازه دیدی وقتی یکی باهات قهر میکنه میخواد اشتی کنی میری جلوش اون سرشو با اکراه میچرخونه اونور از این کارا چندین بار انجام داده 

    باهاش بازی میکنه  دنبال بازی فکر کنم 

    اول وایمیسته یه چیزای میگن بعد انگار یا اون میدویه دنبالش یا این میره دنبالش وقتی اون دنبالش میکنیه هرچند ثانیه عقبو نگاه میکنه ببینه هست یانه 

    دراز میکشه با خودش میخنده  انگار یکی پاشو قلقلک میده 

    دقیقا مثل پسر بالایه وایمیسته بهش گوش میده  دیدیی مثلا یکی بهت دست میزنه دستشو کنار میزنی بعضی وقت ها دست یکی رو از بدنش دور میکنه با هیچ کس جز اونم حرف نمیزنه 

    ولی ایکاش این اتفاق مثل اون کامنت بالای یه بار بود 

    این همیشه اینجورییه 

    تازه بعضی وقت ها انگار بهش میگه اونو ببین اونجا  یه سری چیزارو یهش نشون میده وکلی کار دیگه 

     

    چه اتفاقات عجیبی دور و برت میفته
    منم میخوام.

    نه نخوا  دهنم اسفالت شد به خطر یه سری چیزی که اتفاق افتاد 

    من از کلاس 6 تا 7 مجبور بود با لامپ روش بخوابم خوابم به فنا رفته ود عین میتا شده بودم 

    به دلیل مساعلی تازه ایتم بگم که خیلی وقت بشقاب و لیوان هامون بی دلیل ترک بر میدارن یا میشکنن نه سردو گرم شدن نه کسی کاریشون داره یهو قرچ صدا میده یه چیز جالب اینه که وقتی شکستن یکیشون خیلی عجیب بود لیوان دقاقا دو نصف مساوی شد یعنی انگار سیبو برش بزنی همین پریروزم 3یا4 تا از کاسه ها  خود به خود شکست 

    یا خدا نکنه ....

    این اتفاقات راسته  من دراوردی نیست 

    خواستی ترس تجربه کنی ادرس بدم میای ؟؟؟؟

    میگم نکنه ما همزادی چیزی هستیم اتفاقا من لیوانم همینطوری دور تا دورش ترک برداشت وقتی دستشو گرفتم برش دارم نصف پایینش موند و نصف بالاییش اومد بالا
    تازه لیوان خالی بود چیزی توش نریخته بودم
    سه روز پیش
    بچگیا که خیلی به جن و این حرفا فکر میکردم شب راحت خوابم نمیبرد خودمو زدم به بیخیالی سرمو گذاشتم روی بالش تا بخوابم و با خودم گفتم بابا جن که وجود نداره یهو یه صدای خش دار از توی بالشت گفت "داره"
    هیچی دیگه با این که مطمئن بودم شنیدمش ولی عقلم انکار میکرد الانم نمیدونم رویا و فکر و تخیل بود یا واقعی ولی اونقدر بلند گفت و آنچنان حسش کردم که برق از چشام پرید و هنوزم یادمه

    بهت گفتم شباهت عجیبی داریم گوش نکردی اون لیوان منم خالی بود 

    مطمعنی من تو  نیستم یا تو من نیستی  منم اینجوری شدم تو حموم اذیتت کردن قبول داری اگه ادم اتفاقی به جایی بخوره به هر حال حس داره میفهمه دوبار تو حموم شیر اب رو دست زدن 

    یه بار بستن یه بارم سره سرد کردن من هرچی گفتم به خدا من مطمعنم بهش نخوردم میگفتن نه خودت حواست نبوده باشه میگیم بسته شدن حواسه من نبود ولی چطور یهو شیر اب گرم بسته شه و سرد باز بشه  

    بهم گفتن ترسوندک یه بارم تابلو اناق بی دلیل زارت افتاد شکست 

    میگم تو توانیای خاصی چیزی داری  مثل تو فیلم ها اخه من یه توانای جالب دارم اونقدر هم توانای نیست ولی جابه برام 

    اگه در نزدیکی من پشت سر من حرف برنه متوجه میشم منظورم مثلا تو یه جمعه میفهمهم موضوع منم 

    (حرفا رو نمیشنوم لب خونی هم نمیکنم )

    اگه من خواب باشم ودرموردم حرف بزنن یه حسی منو بیدار میکنه  اگه پشت افرادی که از ته دل دوست دارم هم بیدار میشم 

    ای کاش اینارو نمیشنیدم ولی دیگه شنیدم 

    همه خانواده  و فامیل جمع بودن ما پسر عموها کنار هم خوابیدییم صبح درحالی که شبش ساعت5 خوابیده بودیم ساعت 8 یهو بیدار ششدم بعد شنیدم که عمم و مادر بزرگم (پدری ) درموورد مامانم صحبت میکردن و کلی فحشش دادن (خاک تو سرشون ) هیچ وقت یادم نمیره و یه روزی تلافی میکنم 

    جند بار هم شده خود خانوادم حرف زدن و من فهمیدم چی بهم گفتن به هم گفتن (این یه دروغ گو دقل و......)

    خیلی عذاب اوره گاهی به خاطر شنیدن یه سری چیزا به همین روش (که مبفهمم دارن دمورد من حرف میزنن)

    ساعت ها باید گریه کنم  

    این همیشه اتفاق افتاده برام کلاس 6 به بعد 

    یکی دیگه هم اینه که میتونم حس کنم یکی الان میاد تو اتاقم (بدون سرو صداشون ) این یکی عالی 

    قبل ازاومدنشون پنجره های کامپیوتر رو میبندم میرم درس میخونم 

    هیچ وقت هم لو نرفتم 

    خب تو شاید خودت نیروهای ماورایی داری و خبر نداری

    نه بابا  

    منو این حرفا 

    ولی اصلا خوب نیست باعث میشه دلت بشکنه 

     

    .

    منم تجربه های عجیبی دارم!

    از بچگی یه روح آزارم میده

     اتفاقای وحشتناکی واسم افتاده که طولانیه فقط یه خلاصه میگم.

    همین پارسال تو حالت خواب و بیداری بودم چشمام رو یه ذره باز کردم دیدم دارم تو اتاقم میچرخم. اصلا نمیتونستم بدنم رو تکون بدم انگار یه نفر دیگه کنترلش میکرد.

    بعد نمیدونم چند دقیقه یا چند ساعت بعدش دوباره رفتم تو حالت خواب و بیداری ولی باز هم نتونستم بدنم رو تکون بدم. اون لحظه پیشونیم رو گذاشته بودم روی طاقچه ی جلوی پنجره اتاقم و انگار کسی رو میپرستیدم. چند ثانیه بعدش دوباره خوابم برد.

    بعد حدود اذان صبح بود که کامل بیدار شدم. اون موقع اختیار بدنم کامل دستم بود. ولی رفته بودم گوشه ی اتاقم کز کرده بودم و بدنم میلرزید و حسابی عرق کرده بودم و اشک از چشمام میمد. این اتفاق رو واسه مامانم تعریف کردم ولی اهمیت نداد تا اینکه بیشتر شد. بعد از اون یه دوربین تو اتاقم گذاشتن و موقع خواب انگار داشتم با کسی حرف میزدم.

    گاهی وقتا دوربین کلا سیاهه سیاه میشد و چیزی رو نشون نمیداد. درحالی که تو اتاقم کلا وقتی برق هم روشن نباشه اتاقم نورانیه:/ این خلاصه ای بود از اتفاقاتی که واسه من افتاده. فکر کن میخواستم کامل بگم چقدر میشد:/

    البته بعد این اتفاقا دیگه هیچوقت شبا نخوابیدم.

    خیلی بده حالا هر دلیلی هم داشته باشه این چیزا وارد زندگی آدم بشن چه واقعی باشه چه تشویش ذهن خود آدم باشه کلا یه شبو داریم واسه آرامش اونم اینجوری بشه بده
    من بیشتر مرد قد بلند سایه ای با کلاه دیدم ولی در حد لحظه جوری که هربار به خودم میگم توهم بود

    من واسه روحه اسم هم گذاشتم

    اسمشو گذاشتم سونیا

    به معنای دختر نور

    آخه روحه خیلی نورانیه:/

    مال من چرا پس تاریکن 

    من چه میدونم:/

    مال من فقط پوستش روشنه

    روحا که واسه دخترا میان پس قشنگن 
    خوش به حالت

    من فکر کنم دیدم مشکی بود اول فکر کردم بابام بود شب بود اتاقم خودمو زده بودم به خواب بعد که بابامو دیدم گفتم بابا با من شوخی کردی 😉گفت نه یه زره ترسیدم بعد به مامانم گفتم گفت نه 

    یه بار هم اسم ایت با زغال روی یه کاشی حیاطمون بود به قران راست میگم اگه دروغ گفتم ایشالا بمیرم

    خدانکنه 
    من باور میکنم چیزای عجیب توی زندگی هممون اتفاق میفتن

    یعنی چی 😰😱 من فقط 12 سالمه

     

    . خب نخون

    خوشبحلش مادرش چقد بهش توجه داشته :|

     

    من 4سالم بود نفت خودم چایی نبات بهم دادن :|

     

     

    .دوای هر دردی رو قدیمیا میدونن

    رایان چیه کیه؟ با رایان حرف میزد؟×!

    همون دوست ناپیداست

    وای من فقط ۱۱ سالمه

    ارسال نظر

    کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی